اعجاز عشق
«عشق» نیز همانند «میل جنسی» واژهای خوشنام نیست. این هر دو به دلایلی چند تقدس خود را از دست دادهاند و جلوههای ناخوشنامشان معروف گشته است. چون خانوادهای بشنوند که فرزندشان عاشق شده است چنان میهراسند که گویا کسی آنها را ربوده است. شاید علت این است که از میزان ربایندگی عشق تا حدّی آگاه اند. زمانی که فردی ربوده میشود این احتمال وجود دارد که دستیابی به او دیگربار ممکن نباشد و در روزگار ربودگی اش آسیبی ببیند که هرگز برطرف نشود.
شناخت حقیقت عشق
اسرار عشق به همجنسی و غیر همجنسی فواید و لذت آن تداخل عشق و میل جنسی آمیختگی میل جنسی و گرایشهای معنوی شیوهی عشق ورزیدن و رموز موفقیت در آندر جستجوی نیمهی دوم خود
اینها مسایلی است که تصمیم دارم درباره آنها با شما گفتگو کنم عشق به همان میزان که لذت آور، حرکت آفرین و آرامش بخش است، هراس انگیز و ویرانگر است. این هر دو نمونه تأثیر تا حدّی بدین بستگی دارد که فرد از عشق چه میداند، چگونه عاشق میشود و چطور پیش میرود!حقیقت آن است که زندگی ما از آغاز تا فرجام با عشق آمیخته است. آنان که با دانش فیزیک و شیمی آشنایند به خوبی میدانند که در چرخه آفرینش، نیروی جاذبه (1) و ربایش (مغناطیس) چگونه نقش ایفا میکند. هرگز هیچ موجودی را - حتی جمادات - نمیتوان یافت که از نیروی جاذبه و ربایش تأثیر نپذیرد و بدون آن، ادامه حیات دهد. تنها یک موجود است که در حیات خود به نیروی جاذبه وابسته نیست: خداوند.
«به روایت افلاطون در یک افسانهی باستانی، انسان اصولاً دو جنسی است؛ یعنی هر فرد در اصل هم نر و هم ماده بوده است. سپس خدایان به کیفر گناهی ناشناخته او را دو نیم کردهاند. از آن زمان تا کنون دو نیمهی این موجود در جستجوی یکدیگرند.
برخی جستجوی انسان برای رسیدن به اصل دو جنسیتی گمشده خود را عشق مینامند. (2)
اگر بتوان پذیرفت که همه انسانها در نهان خود احساسی خفته دارند که به مهرورزی مشتاقشان میسازد، شاید بتوان عشق را در درون آدمی امری ذاتی (غریزی) دانست. اگر نیروی عشق ورزی در جان انسان نهفته نباشد انتظار عشق به خدا از وی بیهوده است. چنانچه برخداوند فرضی است که ابزار شناخت به انسان دهد ابزار عشق را نیز باید به وی ارزانی کند. هر که به خدا نزدیک تر است از نیروی عشق ورزی بیشتری برخوردار است و از طرفی هرکه از نیروی عشق ورزی بیشتری برخوردار باشد امید آنکه بتواند به خداوند نزدیک تر شود بیشتر است. (3)
زمانی که انسان به کسی عشق میورزد نسبت به او اشتیاق و محبت توآم با لذت و شادی و رضایت دارد و همین امر سبب میشود که به وی گرایش و میل بیشتری بیابد و به داشتن ارتباط صمیمانه با او و یکی شدن با وی حریص گردد. نگریستن به معشوق و با او بودن برایش لذت بخشی، و جدایی از او به شدت اندوه آفرین میگردد. دوست دارد همه حواسی خود را به او متمرکز سازد و سایر افراد - که همه چیز - را فراموش کند. تنها بدین بیندیشد که معشوق خواهان چه چیزی است و از چه پرهیز میدهد.
حس سخاوت و تمایل به بخشش و خشنود ساختن، ویژگی بارز افراد عاشق است. او از فداکاری نسبت به معشوق و دادن هدیه به وی لذتی وصف ناشدنی میبرد. تمایل به شناخت هرچه بیشتر محبوب و تبادل اسرار، امری عادی است. گاه فرد عاشق از حالت عادی جان نثاری برای محبوب، به خیالپردازی در این باره گرفتار میشود و خود را در حال جانبازی به خاطر محبوب میبیند و از آن لذت میبرد.
آموزش دوستی و عشق از خردسالی
هرچند بر پایه نظر روان شناسان میپذیریم که عشق - به معنای خاصی خود - نقش خود را پیش از بلوغ نمایان نمیسازد، معتقدیم که بذر آن از خردسالی در دل افکنده میشود. افزون بر این، آثار دوستیهای پیش از بلوغ، و عشق پس از بلوغ، بسیار شبیه یکدیگر است و هر دو در تکامل عاطفی انسان نقش مهمی دارند. دوستی و عشق همانند بسیاری از چیزها آموختنی است. برخی آن را از خردسالی فرا میگیرند و بعضی در پیری. البته هستند زنان و مردان انبوهی که هرگز پیوند عشقی را نمیآزمایند. گروهی آن را با دشواری میآموزند و عده ای به سادگی، این همه به علت تربیت خانوادگی، محیط و وراثت است. زمانی که فردی بتواند به سادگی با دیگران پیوند عاطفی برقرار کند راه نفوذ در آنان برایش هموارتر میگردد و خود راحت تر به «ارضای عاطفی برتر» دست مییابد.«ارضای عاطفی» از نخستین نیازهای ما برای دستیابی به تعادل روانی است. وقتی میگویند مرد یا زنی خوشبخت است به ندرت منظورشان آن است که آنها چون ثروتمندند یا عاقلانه رفتار میکنند، خوشبخت اند؛ بلکه بیشتر مقصود آن است که آن دو از «ارضای عاطفی برتری برخوردارند و بهتر میتوانند خود را با وجود دیگری ارضا کنند. زمانی که انسان درگیر برقراری رابطههای صمیمانه با دیگران است، پیوسته به صورت فعال درپی شادمان سازی آنان است و تأثرات روانی کمتر به سراغ او میآید. از زندگی بیشتر لذت میبرد و سختیهایش را کمتر احساس میکند و روشهای نوین ارتباطات را زودتر خواهد آموخت.
ما دوستی و عشق ورزی را در آغاز از خانواده میآموزیم. خانواده پر مهر و محبت، فرزندانی با محبت میپرورند، و بی مهران، فرزندانی بی عاطفه و سرد. خانوادهای که ارتباطات فرزندان خود را بسیار محدود میسازند و از بیم خطر دوستان بد، آنها را از هرگونه برقراری ارتباطات مهرآمیز و درس آموز محروم میکنند، سخت در اشتباه اند. بیم والدین از برخورد بچهها با دوستان بد، ستودنی است، اما ممانعت جدّی از توسعه روابط دوستانه نیز کم خطرتر از آن نیست.
یکی از دلایلی که روان شناسان همواره با گونههایی از تعلیم و تربیت کودک در منزل مخالفت میکنند آن است که کودک نمیتواند دوستان خود را آزادانه برگزیند. روابطش محدود میگردد و دوره سازندگی اش به درازا میکشد. چنین فرزندانی فقط به خانواده خود عشق میورزند و چون با گروه کمتری در ارتباط بوده اند به صورت ناهماهنگ رشد میکنند. وابستگی به خانواده فرصت آشنایی با جهان پیرامون را از ایشان میستاند و اعتماد به نفس ایشان را کاسته، از کمترین اظهار صمیمیت با دیگران میپرهیزند یا نسبت به دیگران چنان رفتار میکنند که آنها را از هر نوع ابراز دوستی با ایشان دلسرد میسازد.
کم نیستند پدران و مادرانی که سخت میکوشند فرزندانشان جز به خود به دیگری دل نبندد و کسی را بیش از اعضای خانواده دوست نداشته باشد؛ هرچند آنها امتیازات و شایستگی دوستی را بیشتر دارا باشند. زمانی که دیگران بهتر بتوانند با فرزند ما روابط محبت آمیز و تأثیرگذارتر برقرار سازند، باید آنها را به توسعه این روابط تشویق کرد، نه بازداشت. گاهی این بازداشتن نه بدین سبب است که ما بیمناک ارتباطات نامناسب آنهاییم، بلکه چون میترسیم فرزندمان به ضعف روابط صمیمی ما در خانه پی ببرد و ما را در انجام وظایف خود مقصر بشناسد.
چه بهتر که ما هر چه زودتر به معایب کار خود پی ببریم و در صورتی که تاکنون نتوانسته ایم روابط ممتازی با فرزندان خود برقرار سازیم، به خود آییم و روش محبت آمیز و بهتری با آنها پیش گیریم. از طرفی فرزندان خود را نیز از محبت دیگران محروم نکنیم. با این همه، زمانی به برقراری رابطه با دیگران سفارش میشود که آن دیگران صلاحیت لازم دوستی را دارا باشند. مشاهده محبت از کسی که صلاحیت دوستی را دارا نیست، خطر ساز است.
لذت دوست داشتن
چنانکه هیچ شرح و عبارتی هرگز نمیتواند وصف کامل تجربهی عشق را به کسی که خود هیچگاه آن را احساس نکرده است، تفهیم کند، «لذت دوست داشتن» را کسی میداند که آن را حس کرده باشد.دوستهای خوب ما هریک به دلایلی «دوست خوب) اند، اما عده ای در مهرورزی اندکی ژرف نگرتر و با بقیه متفاوت اند. یک علت این است که خوبیهای ما را زودتر شناسایی کرده اند. به سرچشمه محبتی که درون ماست آسان تر پی برده و کوشیده اند که «لذت دوست داشتن» را در ما بیدار کنند. روابطی که ما با اطرافیان خود داریم دو نمونه است: عادی و ممتاز، روابط عادی همان است که امروزه میان مردم متداول است و روابط ممتاز، مترقی تر، صمیمی تر، تأثیرگذار و پایدارتر است. آنها سعی میکنند ما را به محبت ورزی ممتاز عادت دهند، تا نوعی روابط دوست داشتنی تر داشته باشیم.
کامیابی در عشق
«عشق ورزیدن» چنانکه ممکن است آسان و دست یافتنی باشد، پیچیدگی خاص خود را دارا است. نه هرکسی دلی داشت عاشق شد و نه هر عاشق کارش به سرانجام رسید. پیروزی و کامیابی در عشق بدون شناخت راهها و رموز عشق ورزیدن ممکن نیست. این راهها و رموز را میتوان روان شناسی عشق نامید. کسی که روانشناسی عشق را نداند در پیمودن راه دچار اشتباه شده، سرانجام دلسرد و افسرده میگردد. عشق و محبت ورزی اصول و شرایطی دارد که به بعضی از آنها اشاره میکنم:1) آغاز یکی شدن با دیگری
آنها که سراسر زندگی خود را بدون عشق سپری میکنند - اگر چنین چیزی ممکن باشد - به حقیقت سخت تنهایند. (4) عشق ضدتنهایی است. عاشق در تنهایی نیز تنها نیست. پروردگاری که عشق را در دل آدمی قرار داد به آدمی ثابت کرد که جز خود او همه غیر تنهایند. فقط اوست که به تنهایی بوده، هست و خواهد بود.با این حال او نمیخواهد هستی به سوی غیر توحید پیش رود. همه چیز به سوی یکی شدن پیش میرود. در عشق نیز دوگانگی برداشته میشود و هر دو (عاشق و معشوق) میکوشند از فردیت و تحکیم و تقویت موقعیت خود منزه شوند. هم «خود» را به نهایت دوست دارند و هم از «خودخواهی» گریزانند. هریک از خود میگسلند تا دیگری گردند. رنج و لذت هر یک، رنج و لذت دیگری است و بیماری و بداقبالی هریک، احساس مشترکی در هر دو پدید میآورد و در هرحالت به طور خودکار احساس مسئولیت مساوی به وجود میآید؛ چنانکه گویی هر دو به طور همزمان دچار بیماری و بداقبالی شده اند.
شخصی، نیازهای معشوقش را همچون نیازهای خود احساسی میکند و البته که انتظار دارد نیاز خودش نیز تا حدّی نیاز او باشد. آنها دو فردند که یک «من» شده اند. یک مرد با محبت میتواند همان قدر از خوشحالی همسرش شاد شود که از خوشحالی خویش خشنود میگردد؛ همانند مادری که ترجیح میدهد خود سرفه کند تا اینکه صدای سرفه فرزندش را بشنود. «یک رابطه عاشقانه سالم، [شاید] مؤثرترین راه پرکردن شکاف بین دو انسان جدا از هم باشد.» (5)
2) دوست داشتن دیگری به معنای تملک او نیست
این انتظار بیهوده ای است که دوست داشته باشید معشوق شما قلبش را تنها در اختیار شما قرار دهد و به هیچ چیز و هیچ کس نیندیشد و همه چیز خود را نثار شما کند. گرچه همه ما دوست داریم وقتی به کسی سخت علاقه مندیم به میزانی که ما عشق نثارش میکنیم، او از وجود خویش نثار ما میکند؛ اما این امر تا حدّی پذیرفته است که به تملک و تصاحب وی نینجامد و دچار نگرانی و رنجش قرار ندهد.اووراستریت میگوید: «دوست داشتن یک فرد به معنای تصدیق (پذیرفتن) اوست، نه تملک وی، یعنی با خشنودی و خوشحالی حق کامل انسانی وی، به او بخشیده شود.» (6) درست است که هر شخص عاشق میکوشد با معشوق خود یکی شود، ولی این یکی شدن هرگز به مفهوم قربانی شدن معشوق یا خود عاشق نیست. هریک از آن دو باید هویت مستقل خویش را حفظ کند و با همه تفاوتها و تمایز صفاتشان، به یکدیگر نزدیک شوند. در این میان کسی قربانی نمیشود. آنچه سزاوار قربانی شدن است دوگانگی روش و منشا آن دو است. وقتی فردی به دیگری عشق میورزد میکوشد تا صفات ناروایی که میان آن دو تیرگی یا جدایی میاندازد، از خود دور کند و روز به روز به صفات دلخواه معشوق نزدیک و نزدیک تر شود.
«ما میتوانیم از یک تابلوی نقاشی، بدون آنکه قصد تصاحبش را داشته باشیم، از یک شاخه گل سرخ، بدون چیدن آن، از یک کودک زیبا، بدون آن که قصد ربودنش را در سر بپرورانیم، و از یک پرنده، بدون اینکه بخواهیم آن را به دام اندازیم، لذت ببریم. به همین ترتیب یک فرد میتواند به طریقی که نه چیزی به کسی بدهد و یا از او دریافت کند، او را دوست داشته باشد، تحسین کند و از دوستی با او لذت ببرد. بی آنکه یکی از آن دو به گناه آلوده شود.» (7)
3) عشق، هدف است، نه وسیله
از یک نظر هر عشق و علاقه ای میتواند وسیلهی اوج گیری صفات انسانی و دستیابی به کمال باشد. در این مرحله، عشق، هدف به شمار نمیرود. اما از یک نظر عشق هدف نهایی است و نه ابزار دستیابی به هدفی دیگر، فرد عاشق به طمع چیزی نیست که به معشوق علاقه مند میشود. تنها شیفتهی معشوق است. او را دوست دارد. چون شایستهی دوست داشتن است.اصولاً عشق زمانی پدید میآید که مقصود دیگری در میان نیست. زمانی که فرد به منظوری خاص به کسی نزدیک میشود در حقیقت عاشق آن «منظور» است و وجود معشوق، ابزار دستیابی بدان منظور؛ و این امر با حقیقت عشق منافات دارد. در عشق، تنها شیفتگی نهفته است. عاشق شیفتهی معشوق است نه چیز دیگر، اگر تصور میکنید علاقه شدید شما به کسی، برای نیل به مقصودی خاصی است مطمئن باشید که شما به
خود و هدفتان عشق ورزیده اید، نه به آن شخص، این، جلوه نوینی از ریاکاری است نه عشق ورزی. عاشق راستین دوست دارد که دوست داشته باشد، نه آنکه با دوست داشتن بخواهد به منظوری دست یابد.
4) عشق ورزیدن، بدون نیاز به محبت
آیا ممکن است فردی که خود از هر نظر ارضا شده و از محبت سیراب است عاشق شود؟ آری، میان این عشق و عشقی که از کمبود محبت سرچشمه میگیرد، تفاوت است. این هردو برای عشق ورزیدن دلیل ویژه دارند. یکی عشق خود را مرهون رشد و بلوغ و پیشرفت فکری خود است و دیگری از سر نیاز بدان برانگیخته شده است. هر دو ستودنی است؛ گرچه نوع اول والاتر و آرمانی تر، یکی مهرورزی میکند تا به وی مهر بورزند و کمبود خود را جبران کند، و دیگری چون سرشار از محبت و صمیمیت است مهر میورزد؛ مانند یک گل که بی نیاز از بوییدن دیگری عطرافشانی میکند. بعضی چون به «خود» عشق میورزند، به دیگران محبت میکنند تا شاید خود از محبت سرشار شوند و برخی چون به وجود و «دیگران» عشق میورزند. به آنها محبت میکنند.5) عشق، دلبستگی ویرانگر نیست
عشق، اوج وابستگی، دلبستگی و بی قراری است، ولی نه دلبستگی ویرانگر، عشق برای رونق و نشاط دل است نه ویران سازی آن، عاشقان افسانه ای، به دلبستگی ویرانگر دچار بوده اند و عاشقان خود شکوفا (سالم) پایدار و با صلابت باقی میمانند. آنان هرچند به شدت به یکدیگر دلبسته اند، به هنگام نیاز، بی آنکه سررشته زندگی شان فروپاشد و به جنون گرفتار شوند میتوانند مدت زمانی از یکدیگر دور باشند. نه آنکه فراق رنجشان ندهد و بی تفاوت باشند، بلکه تنها در این حدّ که تکیه آنها به یکدیگر چنان نیست که اگر یکی فرو ریزد یا دور شود آن دیگری نیز فرو افتد. آنها همچون تنه دو درخت اند که با یکدیگر و در کنار هم رشد میکنند و نه آنکه هریک چنان بر دیگری تکیه داشته باشد که با رفتن او، این نیز از بین برود. فراق و هجران، اساس شخصیت و روان ایشان را متزلزل نمیسازد و از بهره وری اجتماعی آنها نمیکاهد. در دوره دوستی و عشق، گاه زمانی رخ میدهد که یکی از دو طرف یا هر دو به دلبستگی ویرانگر گرفتار میآیند، اما طولی نمیکشد که اگر اندیشیده عمل کنند، این دلبستگی، شوق آفرین خواهد شد و جنبه ویرانگری آن زدوده میگردد.6) عاشق میتواند کور نباشد نمیتوان انکار کرد که عاشق به صورتی احساسی، غیرعقلانی و غیرمنطقی، محبوب خود را بیش از حد بزرگ میدارد و معایب او را نمیپذیرد، اما این پدیده در میان همه افراد بدین شکل مشاهده نمیشود. شاید این پدیده را بتوان به طرزی علمی تحلیل و بررسی کرد و عاشقان را از این اتهام که «چشم آنان به معایب محبوب کور است» رهانید.
بهتر آن است که بگوییم «از آنجا که ادراک عاشق خود شکوفا (سالم)، کارآمدتر و دقیق تر است، خصایصی را در محبوب خود میبینند که دیگران از آن بی خبرند. نیز آنچه دیگران عیب میشمارند، آنها عیب نمیدانند. از این روست که به «کوری عشق» متهم شده اند.»در حقیقت در عشق سالم، ممکن است انسان عاشق افرادی شود که دیگران آنها را به خاطر نقایص شان دوست ندارند. چنین عاشقی را نمیتوان نابینا دانست، بلکه میتوان او را کسی فرض کرد که چون اندیشیده عشق میورزد به سادگی از این نقایص مشهود چشم میپوشد، یا اینکه آنها را اصولاً نقیصه به شمار نمیآورد. از این رو، نقایص بدنی و کمبودهای اقتصادی، تحصیلی و اجتماعی در نظر افراد سالم (خودشکوفا) بسیار کمتر از معایب اخلاقی و نقایص شخصیتی اهمیت دارد. در نتیجه برای افراد خودشکوفا به آسانی ممکن است که عمیقاً عاشق افرادی شوند که از جمال بی بهره اند. دیگران این را کوری و حماقت مینامند، اما صحیح تر آن است که آن را سلیقه یا قوهی ادراک عالی بنامیم. دانشجویان خود شکوفا هرچه بالغ تر و پخته تر شوند، کمتر جذب ویژگیهایی مانند زیبایی، تناسب اندام و... میشوند و بیشتر از سازگاری، شایستگی، نجابت و معاشرت خوب سخن میگویند و گاه عاشق افرادی میشوند که خصوصیاتشان در چند سال قبل در نگاه ایشان ناخوشایند بوده است.
بسیار دشوار میتوان چنین جلوه ای را در عشقهای خیابانی دختران و پسران مشاهده کرد. آنها ناآگاهانه در پی بدنامی عشق گام برمی دارند. این هم نوعی جفا به عشق آرمانی و تأثیرگذار و پیش رونده است که آن را با «هوسهای خیابانی» یکسان سازیم. در عشق خیابانی جوان خود میخواهد که کور باشد تا مباد که انتخاب خود را ناروا و نامناسب ببیند و ناچار شود از معشوق جدا شده، به ملامت خویش بپردازد و به افسردگی گرفتار آید، و در عشق سالم (خود شکوفا) عاشق نه کور است و نه میخواهد که کور باشد. او چه بسا عیبهای معشوق را خوب میبیند، اما وی را به سبب دیگر خوبیهایش میپذیرد. در واقع چنین عشقی، وسیلهی درک درون مایه شخصیت افراد و استعداد معجزه آسایی است که نصیب عاشقان میشود تا فضایلی را در محبوب ببینند که واقعاً دارا است، ولی از چشم دیگران پنهان است. این فضایل را عاشق با پندارهای خود ابداع نمیکند، بلکه در حقیقت درمعشوق به صورت نهفته وجود دارد.
درباره قدرت معجزه آسای عشق، از ویکتور فرانکل نقل شده است که میگوید: «عشق تنها راهی است که به وسیله آن، میتوان ژرفنای وجود دیگری را دریافت. کسی نمیتواند از وجود و سرشت فرد دیگری کاملاً آگاه شود، مگر آنکه عاشق او باشد. به وسیله این عمل انسانی و روحانی، فرد میتواند صفات شخصی و الگوی رفتاری محبوب را دریابد و حتی چیزی را که بالقوه در او وجود دارد [و خود نمیداند] کشف و درک کند. سپس او محبوب را قادر خواهد ساخت که به استعدادهای نهفته خود، تحقق و فعلیت ببخشد.» (8)
7) امکان تفکیک عشق و میل جنسی
بسیار فراتر و پیچیده تر از حدّ تصور، میان «عشق عادی» و «میل جنسی» پیوند برقرار است؛ و در در عشق سالم و متعالی نیز میتوان به اختیار چنین پیوندی را برقرار ساخت.رابطهی «عشق» و «میل جنسی» به چند صورت است:
1. آمیختگی کامل عشق و میل جنسی؛ مانند رابطه عشقی و جنسی همسران.
در اینجا عشق و میل جنسی کاملاً با یکدیگر درآمیخته اند، اما این احتمال وجود دارد که گاه یکی باقی بماند و دیگری زایل یا کاسته شود. بقای عشق یا میل جنسی و یا هر دوی آنها بستگی به شرایط دارد و هرگز نمیتوان امیدوار بود که آمیختگی کامل آنها دوام داشته باشد، مگر شرایط دوام آن پیوسته فراهم باشد. (9)
2. عشق، بدون میل جنسی؛ همچون عشق مرید به مراد روحانی خود.
3. میل جنسی، بدون عشق؛ در مواردی که تنها نیاز جنسی، میان دو فرد پیوند برقرار کرده است.
4. آمیختگی عشق و میل جنسی به صورت نهفته.
در این نوع آخر، فرد در ضمیر خودآگاه خود جز عشق چیزی نمییابد، ولی به صورت نهفته، عشق وی با میل جنسی آمیخته است؛ همانند روابط دوستانه دختران با یکدیگر، یا پسران با هم، و یا روابط با گروه غیرهمجنس که تمایلات جنسی نباید در آن راه یابد، مانند روابط شاگرد با استاد. در این حالت، فرد خود میپذیرد که معشوق را نباید این گونه (با تمایل جنسی) دوست بدارد، ولی از طرفی میداند که نمیتواند عشق خود را از میل جنسی جدا سازد.
چنانکه «میل جنسی» درپی ترشح هورمون جنسی در خون پدید میآید، دوستی و عشق نیز موجب ترشح هورمونهای خاص در بدن میگردد. این هر دو هورمون وظایف و تأثیرات خاص خود را دارایند، ولی گاه میشود که هریک به حوزه فعالیت دیگری وارد میشود و انگیزه انسان را در رفتارش دستخوش نوعی تلاطم میکند. فرد چه بسا خواهان آن نیست که میل جنسی در روابط دوستانه و علایقش، ایفای نقش کند، ولی به صورت غیر ارادی از دخالت آن آگاه میشود. در چنین مواردی شاید مبارزه چندان نتیجه بخش نباشد و تنها باید کوشید به صورت عادی، روابط را سالم تر ادامه داد.
تا پیش از ازدواج بیم آن میرود که دوستیها و عشق ورزی افراد به یکدیگر ناخواسته از میل جنسی تأثیر بپذیرد؛ البته نه بدان حد که فرد با محرک جنسی، دیگری را دوست بدارد. عامل دوستی و عشق او نیاز جنسی نیست، اما با آن نیز بی پیوند نیست؛ به طوری که مشاهده میشود همان فرد پس از ازدواج از گرمی روابط دوستانه گذشته اش تا حدّی کاسته است. این تغییر تا اندازههای برگرفته از تأثیر ازدواج و ارضای غریزه جنسی است.
8) عشق مایه شکوفایی است نه رکود
شاید یکی از تمایزات عشق خیابانی و عشق متعالی (10) همین نکته باشد که عشق خیابانی اغلب مایه رکود، خمودی، دلتنگی و درماندگی است و عشق متعالی مایه جوشش، جنبش، نشاط و امید. یکی استعدادها را کور میکند و توان را فرسوده و روان را خسته، و دیگری استعدادها را شکوفا، توان را دو چندان و روان را سرزنده میسازد. ما عاشق نمیشویم تا دچار سرگردانی و اندوه گردیم و سرمایههایمان را به تدریج از کف دهیم. عشق میورزیم تا نیروهای نهفته در درون خود و دیگری را شناخته، از آنها بهره ببریم. اگر در طریق دوستی و عشق ورزی خود احساس درماندگی، کسالت و عقبگرد کردید، بدانید روشی شما در عشق ورزی خطا بوده است و چه بسا شما به یکی از دلایل اشتباه زیر دچار عشق - یا توهم عشق - شده اید:1. نیازهای عاطفی، شما را به وادی عشق کشانده است.
2. آنچه دنبال کرده اید «هوس» بوده است نه «عشق».
3. انگیزههای پنهان جنسی در عملکرد شما تأثیر داشته است. (11)
9) عشق بدون پاداش نیز زنده است
در هر رابطهی دوستانه یا عاشقانه ممکن است لحظهها، روزها و حتی زمانهای طولانی یکی از دو طرف نسبت به دیگری احساسات قوی تری داشته باشد و چنین به نظر آید که عاشق تر است. رابطه ای که در اکثر اوقات فقط یکی از دو طرف از لحاظ روحی تعقیب کننده و دیگری تعقیب شونده باشد، سالم و متعادل نیست و دو جانبه بودن علاقه در جهت گیری و دوام عشق تأثیرگذار است. اما نباید از یاد برد که «برای اینکه عشق حقیقی باشد، خواست و دوستی متقابل ضروری نیست. در عشق حقیقی، عاشق شیفتهی ویژگیهای معشوق است نه عاشق علاقه دو جانبه با او، مهم ترین هدف او دوست داشتن عمیق و راستین است. آدمی برای فواید عشق، عشق میورزد و از فواید آن یکی این است که «دیگر وی تنها نیست. کسی هست که او را دوست دارد.»؛ هرچند معشوق جوابگوی احساسات وی نباشد یا حتی نسبت به احساسات او بیگانه و بی خبر باشد. (12)10) شیوهی محبت و عشق ورزی افراد یکسان نیست
صحیح نیست که هر فرد انتظار داشته باشد دیگری او را به همان شیوه ای که وی عشق میورزد دوست داشته باشد. این گفته خطاست که «چون او مرا آن گونه که من او را دوست دارم، دوست ندارد، در دوستی اش راستگو نیست.»در هر فرد زمانی که علایق اوج میگیرد بخش ویژه ای از وجودش به واکنش واداشته میشود. بعضی به صورت شگفت انگیز و افراطی، عشق خود را با نگاه و بهت زدگی نشان میدهند. اگر ساعتها با آنها گفتگو کنید تنها پاسخی که به شما میدهند سکوت و نگاه مبهوت است. همچون شیفتگان به شما خیره میشوند و هیچ نمیگویند. حتی وقتی از آنها پرسشی میکنید بالحظه ای درنگ به شما پاسخ میدهند. گویا در فضایی سیر میکنند که مستعد پاسخگویی نیست. بودن در آن فضای آرام برایشان لذت بخش تر است. شاید بیش از حدّ متداول، از گفتگو به شور و شعف واداشته میشوند، اما به شرط آنکه بیشتر شنونده و بیننده باشند. در چنین حالت برای کسی که خود چنین نیست، رفتار فرد مقابل به نوعی کم مهری و بی علاقگی تفسیر میشود.
جمعی دیگر احساساتشان را بیشتر با زبان اظهار میکنند و عده ای در اظهار علاقهی زبانی، ضعیف یا کم تجربه اند. عده ای نیز نوازش گرایند و حس لامسه آنها بیشتر از دیگر حواسشان از ارتباط و دوستی بهره میبرد. اگر کسی در ارتباط هر یک با این گروهها، همانند
خود آنها نباشد چندان نمیتواند رابطه عشق آفرینی با ایشان برقرار کند و به خونسردی متهم خواهد شد. عده ای نیز در روابط عاطفی خود از حواس مختلف استفاده میکنند. در هر صورت برای موفقیت در برقراری ارتباط رضایت بخش تر باید روحیات طرف مقابل را شناخت.(13) به هر تحلیل، پایداری روابط عشق آفرین در گرو آن است که انتظار نداشته باشید شیوهی مهرورزی محبوبتان همانند شما باشد. از طرفی بکوشید علایق خود را آن گونه که محبوب میخواهد ابراز کنید و چندان به روش خود تأکید نورزید. همه انواع روشها را بیازمایید تا هم خود در عشق ورزیدن چیره دست شوید و هم فرد مورد علاقه تان را به شیوهای که دوست دارد از محبت سیراب سازید.
11) «اوج و فرود عشق» و «قهر و آشتی آن»
به ندرت میتوان رابطه ای عاشقانه یافت که اوج و فرود نداشته باشد و به قهر و آشتی نینجامد. نخستین نکته دانستنی در این باره آن است که «اوج و فرود عشق» و «قهر و آشتی» آن، پدیدهای کاملاً عادی است.عشق بدون این دو حالت، سیر یکنواخت خواهد داشت و جوشش خود را از دست میدهد.
بدین نکته بیش از حد معمول توجه کنید که برای پدید آوردن عشق در دل دیگران، گذشت زمان لازم است. چون عشق یکباره به وجود نمیآید، شتاب در شکل گیری آن چه بسا اقدامات شما را بی فرجام میسازد و وضعیت میان شما را به طرزی تیره میکند که اقدام دوباره برای شکل گیری آن با مشکل مواجه میشود.
انتظار نداشته باشید همان گونه که شما شتاب زده به کسی علاقه مند شده اید، او نیز در زمان کوتاه به شما علاقه مند شود و علاقه اش را هم به شما ابراز کند. علاقه نخست باید در دل ایجاد شود و پس از گذشت مدتی به مرحله ای برسد که فرد را به اظهار آن وابدارد. نه در زمان کوتاه میتوان منتظر ایجاد علاقه بود و نه باید در انتظار اظهار آن به سر برد. مطمئن باشید که پس از گذشت زمان خود او نخواهد توانست علاقه اش را کتمان کند. البته از یاد نبرید که اظهار علاقه نیز در همهی افراد به یک شیوه نیست.
در زمانی که عشق را در حال فرود (به سوی دلسردی) دیدید فوری مأیوس نشوید. شاید شما خود نیز گاه به چنین حالتی دچار شوید. حالات و روحیات افراد در زمانهای مختلف یکسان نیست. زمانی که از دوست و محبوب خود دلسردی مشاهده میکنید در ابتدا مدتی صبر کنید. یکباره زبان به گله نگشایید. شاید تصورات شما درست نباشد. بنابر این لزومی ندارد که به او چیزی که خود بدان توجه نداشته، القا کنید. آنگاه اگر دلسردی، حقیقی بود به روابط گذشته خود دقت کنید. شاید بتوانید به مواردی برخورید که اشتباه شما سبب به وجود آمدن آن دلسردی بوده است. در آن صورت هیچ کس بهتر از شما نمیتواند آن دلسردی را برطرف کند.
هیچ گاه در دوستی و محبت ورزی «واقع بینی» را از دست ندهید. همیشه خود را به جای دوستتان فرض کنید و سپس در مورد رفتارش قضاوت کنید. در آن صورت هم کمتر رنجیده خواهید شد و هم بی سبب دچار توهمات و تصمیمات اشتباه نمیشوید.
«قهر» نیز محصول طبیعی عشق است. وقتی دو نفر به همدیگر سخت علاقه مندند توقعاتشان از هم فراتر از حدّ عادی است. پس چه بسا روابطشان بیشتر به قهر و آشتی بینجامد. این قهر و آشتی، شیرینی عشق است، ولی نباید گذاشت قهر طولانی شود. از یاد نبرید که بعضی اوقات قهر کردن برای جلب محبت بیشتر است. وقتی شما در اظهار علاقه کوتاهی میکنید طرف مقابل را به قهر وا میدارید. او قهر میکند تا بدین وسیله عواطف شما را تحریک کرده، به اظهار علاقه وادارد.
12) رابطهی عشق و «سن»
گرچه عشق بیشتر درجوانی رخ مینماید، امکان پدید آمدن آن در هر سنی ممکن است. نوجوانی و جوانی نخستین دوره دچارآمدگی به عشق است نه دوره انحصاری آن، بداقبالی جوانان در عشق ورزی بدان است که چون کم تجربه اند، به زودی پیوندهای عشقی شان هویدا میشود و بزرگسالان که با تجربه تر و زیرک ترند بی آنکه آن را نمایان سازند سالها با آن زندگی میکنند. افزون بر این، تأکید بر حفظ آبرو در بزرگسالان بیشتر است. به همین سبب عشق آنان دیرتر علنی میشود. از نظر آمادگی و استعداد نمیتوان برای عشق زمان خاصی مشخص کرد. چنانکه هرگز نمیتوان مطمئن بود که فردی در سنین مختلف به طور پیاپی عاشق نشود - حتی اگر این عشق از نوع خاص باشد، مثل عشق زناشویی، بنابراین ممکن است فردی متأهل، هم به همسر خود عشق بورزد و هم به عشق دوم یا سوم گرفتار شود. شاید پذیرش این امر دشوار باشد، اما حقیقتی است که بهترین گواه آن رخداد آن در میان مردم است. هرگز نمیشود اثبات کرد «عشق نوع خاصی - مانند عشق به همسر - از عشق مشابه جلوگیری میکند.» هیچ تضمینی برای پدید نیامدن این مشکل وجود ندارد، جز اینکه با چاره اندیشیهایی میتوان ضریب وقوع آن را پایین آورد. راههایی که برای جلوگیری از این مشکل وجود دارد بدین قرار است:1. کوشش برای ازدیاد ایمان همسر.
2. مواظبت و مراقبت از اخلاق و رفتار او (پیشگیری از وقوع ارتباطهای غیرلازم و بی پروا با نامحرمان.)
3. کوتاهی نکردن در وظایف همسری، به ویژه در مسایل جنسی.
4. تلاشی برای تقویت رابطهی عاشقانه با همسر.
از نگاهی دیگر، گاه فرد در فصل مناسب عشق، بدان دست نیافته و در بزرگسالی بدان رو میکند. سالها میگذرد و فردی عمر خود را به راه غیر عشق و محبت (جاه طلبی، ریاست، انباشتگی ثروت و...) سپری میکند و سپس به خلایی در زندگی اش پی میبرد که همان روابط محبت آمیز با دیگران است و آنگاه تازه به اندیشه عشق رو میکند.
از تفاوتهای عشق در دوره جوانی و میانسالی یکی این است که عشقهای میانسالی با دوام تر، معیارهای آن مشخص تر و از گزینشی استوارتر برخوردار است.
پینوشتها:
1. منظور تنها نیروی جاذبهی زمین نیست.
2. روان شناسی عشق ورزیدن، لپ . اینیاس، ترجمهی کاظم سامی و محمود ریاضی.
3. ناگفته نماند که منظور از این همه، عشقهای خیابانی نیست، که آنها به هوس نزدیک تر است.
4. منظور آن نیست که شتابزده به عشقهای خیابانی رو کنیم و بدان دلخوش باشیم. آن عشقها گاه عامل تنها ماندن آدمی است، نه رهایی از تنهایی.
5. تمایلات و رفتارهای جنسی...، ص 119، در تشریح نظرات «مزلو».
6. همان، ص 120.
7. تمایلات و رفتارهای جنسی طبیعی و...، ص 122.
8. تمایلات و رفتارهای جنسی...، حس 99 پیوسته باید تکرار کرد که منظور از این همه، عشقهای خیابانی نیست.
9. در فصل بعد درباره دوام عشق و پیوند آن با میل جنسی مباحثی ارائه میشود. درباره راههای دوام میل جنسی همسران به کتاب دیگر نویسنده (نشاط جنسی بانوان) مراجعه فرمایید.
10. تمایز عشق خیابانی و عشق متعالی را باید از مجموع مباحث فصل حاضر و فصل بعد دانست.
11. گاهی منشأ عشق، انگیزههای جنسی است و گاه هوسهایی دیگر، مانند جاه طلبی و مال دوستی.
12. هنر عشقی و رزیدن، ص 45، با افزودنی ما.
13. آنتونی رابینز در کتاب به سوی کامیابی مینویسد: کسی که دارای حس لامسه قوی است به هنگام خرید ماشین به رنگ آن توجه چندانی ندارد. باید ابتدا او را پشت فرمان بنشانیم تا راحتی صندلی آن را به هنگام رانندگی حس کند. (جلد اول، ص121).
غلامی، یوسف؛ (1392)، اخلاق و رفتارهای جنسی، قم: دفتر نشر معارف، چاپ ششم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}